چکیده قیس با ظاهری آشفته و پریشان ، در کوچه و بازار ، اشک ریزان در وصف زیبایی های لیلی شعر می خواند ؛ آن چنان که کاملا به نام مجنون معروف می شود و قصه اش بر سر زبان ها می افتد . تنها دل خوشی او این است که شب ها پنهانی به محل زندگی لیلی برود و بوسه ای بر در دیوار آن جا بزند و برگردد . پدر و خویشاوندان مجنون هرچه نصیحتش می کنند که از این رسوایی دست بردارد ؛ فایده ای نمی بخشد . بالاخره پدر قیس تصمیم می گیرد به خواستگاری لیلی برود . در قبیله ی لیلی پدر و اقوام او ، بزرگان بنی عامر را با احترام می ...